مقتل امام حسین (ع)
با صدای سید حسن احمدی اصفهانی
شرح روز عاشورا از مقتل لهوف
مقتل لهوف معتبرترین و دقیق تری مقتل در دسترس است. این مقتل از دو مسلک تشیکل شده که مسلک اول درباره وقایع روزهای پیش از عاشورا و مسلک دوم درباره روز عاشورا است. متن مسلک دوم به این شرح است:
قالَ الرّاوی : وَنَدَبَ عُبَیْدُ اللّهِ بْنِ زِیادٍ اءَصْحابَهُ إِلی قِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَری مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ وَدَعاهُ إِلی وَلا یَهِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ. وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فی اءَرْبَعَهِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِیادٍ بِالْعَساکِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّی تَکامَلَتْ عِنْدَهُ إِلی سِتِّ لَیالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ اءَلْفَ فارِسٍ. فَضَیَّقُوا عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَتّی نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ. راوی گوید: عبیداللّه زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود که با نور چشم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند. آن بدنهادان نیز متابعت کردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود که در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بی دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زیانکار از عمر تبهکار، آخرت را به دنیای خود خریدار شد. آن غَدّار نابکار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت ری را بیاندوخت خواستش که امیر لشکر کند و عهد خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله را بشکند، عمر سعد نیز لبیّکی بگفت و کفر باطنی را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشکر خونخوار از کوفه بیرون آمد و جنگ فرزند سیّد ابرار و نور دیده حیدر کرّار را مصمّم گردید. پس از آن ، عبیداللّه بن زیاد لشکر پس از لشکر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنکه در روز ششم محرّم الحرام بیست هزار سواره لشکر بی دین بد آئین در کربلا جمع آمدند و کار را بر حسین مظلوم علیه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّی که تشنگی بر خود و اصحابش استیلا یافت .
متن عربی : فَقامَ علیه السّلام وَاءَتَّکی عَلی قائِمِ سَیْفِهِ وَنادی بِاءَعْلی صَوْتِهِ، فَقالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنی ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّی رَسُولُ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّی فاطِمَهَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبی عَلِیَ بْنَ اءَبی طالِبٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتی خَدیجَهَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّهِ إِسْلاما؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. ترجمه : نخستین سخنرانی امام علیه السلام در کربلا پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تکیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این کلمات را ادا فرمود: ای مردم ! شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا مرا می شناسید و عارف به حق من هستید؟ در جواب آن جناب همگی گفتند: بلی تو را می شناسیم ، تویی فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله و قره عین البتول که دختر پیغمبر است . پس تویی سِبْط آن جناب . امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا می دانید که جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟ گفتند: خدا شاهد است که می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که جدّه من خدیجه بنت خُوَیْلد است و او اوّل زنی بود در این اُمّت که اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله نمود؟ گفتند: خدایا تو گواهی که می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا می دانید که حمزه سیدالشهداء عموی پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام است؟ گفتند: خدایا شاهدی که این را هم می دانیم !
متن عربی : قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَهَ سَیِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبی ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّیّارَ فِی الْجَنَّهِ عَمّی ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله اءَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَهُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله اءَنَا لابِسُها؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِیّا علیه السّلام کانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِیُّ کُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَهٍ؟(. قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: (فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمی وَاءَبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، یَذُودُ عَنْهُ رِجالا کَما یُذادُ الْبَعیرُ الصّادِرُ عَلَی الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِیَدِ اءَبی یَوْمَ الْقِیامَهِ؟!!(. ترجمه : امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم می دهم ، آیا می دانید که جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت ، عموی من است ؟ گفتند: خداوندا ما می دانیم که چنین است ! باز آن امام برگزیده خداوند بی نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند که می دانید این شمشیری که در میان بسته ام همان شمشیر سیّد اَبرار است ؟ گفتند: بلی ، به خدا این را هم می دانیم ! امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید که عمامه ای که بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله و رسول پروردگار است ؟ گفتند: به خدا که این را هم می دانیم ! حضرت فرمود: به خدا که می دانید شاه ولایت علی علیه السّلام اول کسی بود که قبول دعوت اسلام از سیّد اَنام نمود و او است آن کس که پایه علمش والا و درجه حلمش از همه کس اَرْفَع و اَعْلی است و اوست ولی هر مؤ من و مؤ منه ؟ گفتند: به خدا که این فضیلت را هم می دانیم ! اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنکه پدرم در روز رستاخیز مردمانی را از حوض کوثر دور خواهد نمود چنانکه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
متن عربی : قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّهُ وَنَحْنُ غَیْرُ تارِک یکَ حَتّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!! فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَهَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَیْنَبُ کَلامَهُ بَکَیْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ. فَوَجَّهَ إِلَیْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِیّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: (سَکِّتاهُنَّ فَلَعَمْری لَیَکْثُرَنَّ بُکاؤُهُنَّ(. قالَ الرّاوی : وَوَرَدَ کِتابُ عُبَیْدِ اللّهِ عَلی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ یَحِثُّهُ عَلی تَعْجیلِ الْقِتالِ، وَیَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخیرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَکِبُوا نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السّلام . وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ – لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادی : اءَیْنَ بَنُو اءُخْتی عَبْدُ اللّهِ وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟ فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (اءَجیبُوهُ وَإِنْ کانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِکُمْ(. فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُکَ؟ فَقالَ: یا بَنی اءُخْتی اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَکُمْ مَعَ اءَخیکُمُ الْحُسَیْنِ، وَاءَلْزِمُوا طاعَهَ اءَمِیرِالْمُؤْمِنینَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَهَ. ترجمه : گفتند: همه این فضایل که شمردی بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمی داریم تا آنکه تشنه کام شربت مرگ را بچشی !؟ چون آن سیّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع کلام او را کردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلی به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش علی اکبر علیهماالسّلام را به سوی اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساکت نمایید، به جان خودم قسم که آنها گریه های بسیار در پیش دارند. جواب دندانشکن عباس علیه السّلام به شمر لعین راوی گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید که او را تحریص می نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشکر شیطان به امر آن بی ایمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذی الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد که کجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامی خویش فرمود: جواب این شقی را بدهید گرچه او فاسق و بی دین است ولی از زمره دائی های شماست . آن جوانان برومند حیدر کرّار به آن کافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه کار است ؟ آن ملعون نابکار عرضه داشت : ای نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به کشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.
متن عربی : قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ: تَبَّتْ یَداکَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُکَ اءَخانا وَسَیِّدَنَا الْحُسَیْنَ بْنَ فاطِمَهَ وَنَدْخُلَ فی طاعَهِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ. قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلی عَسْکَرِهِ مُغْضِبا. قالَ الرّاوی : وَلَمّا رَاءَی الْحُسَیْنُ علیه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلی تَعْجیلَ الْقِتالِ وَقِلَّهَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخیهِ الْعَبّاسِ: (إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا فی هذَا الْیَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّی لِرَبِّنا فی هذِهِ اللَّیْلَهِ، فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اءَنّی اءُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَتِلاوَهَ کِتابِهِ(. قالَ الرّاوی : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِکَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ. فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَیْدی : وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْکِ وَالدَّیْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِکَ لاََجَبْناهُمْ، فَکَیْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلی ذلِکَ. ترجمه : پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد که دستت بریده باد وخدا لعنت کناد مر اماننامه ترا! ای دشمن خدا؛ ما را امر می کنی که برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوی گوید: شمر بی باک پس از استماع این کلام از فرزند امام ، مانند خوک خشمناک به جانب لشکریان شتافت و بازگشت به سوی نیروهای خود نمود. راوی گوید: چون آن فرزند سیّد اَنام ، حسین علیه السّلام ، مشاهده نمود که لشکر شقاوت اثر حریص اند که به زودی نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و کلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهای سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب برای ایشان انتفاعی حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شرّ این اَشْقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان که شاید امشب را از برای رضای پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خدای متعال می داند که نماز از برای او و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می دارم . راوی گوید: حضرت عباس علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یک شب را درخواست کرد. عمرسعد لعین تاءمّل کرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبیدی به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند که اگر به جای ایشان ، ترکان و دیلمان می بودند و این تقاضا را از ما می کردند، البته ایشان را اجابت می نمودیم ، حال چه شده که آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مهلت نمی دهید؟! پس آن مردم بی حیا، یک شب را مهلت دادند.
به متن عربی : قالَ الرّاوی : وَجَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَیْقَظَ وَقالَ: (یا اءُخْتاهُ إِنّی رَاءَیْتُ السّاعَهَ جَدّی مُحَمَّدا صلّی اللّه علیه و آله وَاءَبی عَلِیّا وَاءُمّی فاطِمَهَ وَاءَخی الْحَسَنَ وَهُمْ یَقُولُونَ: یا حُسَیْنُ إِنَّکَ رائِحٌ إِلَیْنا عَنْ قَریبٍ(. وَفی بَعْضِ الرِّوایاتِ: (غَدا(. قالَ الرّاوی : فَلَطَمَتْ زَیْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَکَتْ. فَقالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السّلام : (مَهْلا، لا تُشْمِتِی الْقَوْمَ بِنا(. ثُمَّ جاءَ اللَّیْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنی عَلَیْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَیْهِمْ وَقالَ: (اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّی لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْکُمْ، وَلا اءَهْلَ بَیْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعا خَیْرا، وَهذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی ، وَتَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیْلُ وَذَرُونی وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا یُریدُونَ غَیْری (. ترجمه : خامس آل عبا، مهلت دادند. راوی گوید: امام حسین علیه السّلام بر روی زمین بنشست و لحظه ای او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: ای خواهر! اینک در همین ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و پدر عالی مقدار خویش علی مرتضی و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را در خواب دیدم که فرمودند: ای حسین ! عنقریب نزد ما خواهی بود. و در بعضی روایات چنین آمده است که فردا به نزد ما خواهی بود. راوی گوید: علیای مخدّره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلی به صورت خود نواخت و صیحه کشید و گریه نمود. امام حسین علیه السّلام فرمود: ای خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز. آخرین شب زندگی امام حسین علیه السّلام چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهی را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: (أَمّا بَعْدُ،…(؛یعنی من هیچ اصحابی را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتی را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش نمی دانم . خدا به همگی شما جزای خیر دهاد. اینک تاریکی شب شما را فرا گرفته است ؛ پس این شب را مرکب خویشتن نمایید و هر یک از شما دست یکی از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده ای بجز من نیست .
متن عربی : فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِکَ لِنَبْقی بَعْدَکَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِکَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ. قالَ الرّاوی : ثُمَّ نَظَرَ إِلی بَنی عَقیلٍ فَقالَ: (حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِکُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَکُمْ(. وَرُوِیَ مِنْ طَریقٍ آخَرَ قالَ: فَعِنْدَها تَکَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَمیعُ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَقالُوا: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا یَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَکْنا شَیْخَنا وَ کَبیرنا وَ سَیِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَیْفٍ. لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُکَ اءَبَدا، وَلکِنّا نَقیکَ بِاءَنْفُسِنا حَتّی نُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَنَرِدَ مَوْرِدَکَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعیشَ بَعْدَکَ. ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَهَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّیکَ هکَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْکَ وَقَدْ اءَحاطَ بِکَ هذَا الْعَدُوُّ، ترجمه : حضرت چون این سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب این کار را بکنیم ؛ آیا از برای آنکه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم ؟ هرگز خدا چنین روزی را به ما نشان ندهاد. و اول کسی که این سخن بر زبان راند عباس علیه السّلام بود و سایر برادران نیز تابع او شدند. راوی گوید: سپس از آن ، حضرت نظری به جانب فرزندان عقیل نمود و به ایشان فرمود: مصیبت مسلم شما را بس است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا که خواهید بروید. و از طریق دیگر چنین روایت گردیده که چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یک مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل کباب ، در جواب گفتند: ای فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخی بگوییم ؟ آیا بگوییم که ما بزرگ و آقای خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یاری او تیری به سوی دشمن افکندیم و نه طعن نیزه به اعدای او زدیم و نه ضربت شمشیری به کار بردیم ؛ به خدا سوگند که چنین امری نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمی شویم و لکن خویش را سپر بلا می نماییم و به نفس خود، تو را نگاهداری می کنیم تا آنکه در پیش روی تو کشته شویم و در هر مورد که تو باشی ما هم بوده باشیم . خدا زندگانی را بعد از تو زشت و قبیح گرداند! در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جای برخاست با دل محزون این گونه
متن عربی : لا وَاللّهِ لا یَرانی اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِکَ حَتّی اءَکْسِرَ فی صُدُورِهِمْ رُمْحی وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَیْفی ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِیَدی ، وَلَوْ لَمْ یَکُنْ لی سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَهِ، وَلَمْ اءُفارِقْکَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَکَ. قالَ: وَقامَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ فَقالَ: لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّیکَ اءَبَدا حَتّی یَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فیکَ وَصِیَّهَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّی اللّه علیه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّی اءُقْتَلُ فیکَ ثُمَّ اءُحْیی ثُمَّ اءُخْرَجُ حَیّا ثُمَّ اءُذْری – یُفْعَلُ بی ذلِکَ سَبْعینَ مَرَّهً- ما فارَقْتُکَ حَتّی اءَلْقی حِم امی دُونَکَ، فَکَیْفَ وَإِنَّما هِیَ قَتْلَهٌ واحِدَهٌ ثُمَّ اءَنالُ الْکَرامَهَ الَّتی لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟! ثُمَّ قامَ زُهَیْرٌ بْنُ الْقَیْنِ وَقالَ: وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّهٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالی قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْکَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْیَهِ مِنْ إِخْوانِکَ وَوُلْدِکَ وَاءَهْلِ بَیْتِکَ. قالَ: وَتَکَلَّمَ جَماعَهٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِکَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَکَ الْفِداءُ نَقیکَ بِاءَیْدینا وَوُجُوهِنا، فَاذا ترجمه : دُرّ مکنون بسُفت ، گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنکه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امری را نشان ندهاد؛ من خود به یاریت می کوشم تا آنکه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شکسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت می زنم و اگر مرا سلاحی نباشد که با آن مقاتله کنم ، سنگ به سوی آنها پرتاب خواهم کرد و از خدمت شما جدا نمی شوم تا با تو بمیرم . راوی گوید: سعیدبن عبد اللّه حنفی برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمی گذاریم و ملازم رکاب شما هستیم تا خدا بداند که ما در حقّ تو وصیّت محمد پیغمبرش را محافظت کردیم و اگر بدانم که من در راه تو کشته می شوم ، پس مرا زنده می کنند و بعد از آن می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند و تا هفتاد مرتبه چنین کنند از تو جدا نخواهم شد تا آنکه مرگ خودم را در پیش روی تو ببینم چگونه یاری تو نکنم و حال آنکه یک مرتبه کشته شدن بیش نیست و بعد از آن به کرامتی خواهم رسید که هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهیر بن قین برپای خاست و گفت : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست می دارم که کشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنین باشم و خدای متعال کشته شدن را از تو و این جوانان و برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد. و گروهی از اصحاب آن امام بر حقّ بر همین نَسَق ، سخنان گفتند
متن عربی : نَحْنُ قُتِلْنا بَیْنَ یَدَیْکَ نَکُونُ قَدْ وَفَیْنا لِرَبِّنا وَقَضَیْنا ما عَلَیْنا. وَقیلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشیرٍ الْحَضْرَمِیّ فی تِلْکَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُکَ بِثَغْرِ الرَّی . فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسی ، ما کُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ یُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقی بَعْدَهُ. فَسَمِعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ: (رَحِمَکَ اللّهُ، اءَنْتَ فی حَلٍّ مِنْ بَیْعَتی ، فَاعْمَلْ فی فَکاکِ إِبْنِکَ(. فَقالَ: اءَکَلْتَنی السِّباعُ حَیّا إِنْ فارَقْتُکَ. قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَکَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ یَسْتَعینُ بِها فی فِداءِ اءَخیهِ. فَاءَعْطاهُ خَمْسَهَ اءَثْوابٍ قیمَتُها اءَلْفُ دینارٍ. قالَ الرّاوی : وَباتَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَهَ وَلَهُمْ دَوِیُّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ، ما بَیْنَ راکِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ. فَعَبَرَ إِلَیْهِمْ فی تِلْکَ اللَّیْلَهِ مِنْ عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ ترجمه : و عرضه ها داشتند که جانهای ما به فدای تو باد، ما تو را به دستها و روی های خویش حراست می کنیم تا آنکه در حضور تو کشته شویم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جای آورده باشیم . و در این حال ، محمدبن بشیر حضرمی را گفتند که فرزند تو در سرحدّ ری اسیر کفّار گردیده . حضرمی گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب می کنم و مرا محبوب نیست که او اسیر باشد و من بعد از او زندگانی نمایم . چون امام حسین علیه السّلام این سخن را از او بشنید فرمود: خدا تو را رحمت کناد؛ تو را از بیعت خود، حلال نمودم برو و کوشش نما که فرزندت را از اسیری برهانی . آن مؤ من پاک دین به خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره کنند بهتر است از اینکه از خدمت مفارقت جویم . امام علیه السّلام فرمود: پس این چند جامه بُرد یمانی را به فرزند دیگرت بده که او به وسیله آنها برادر خود را از اسیری نجات دهد. پس پنج جامه قیمتی که هزار اشرفی بهای آنها بود به او عطا فرمود. راوی گوید: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتی که مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود؛ بعضی در رکوع و برخی در سجود و پاره ای در قیام و قعود بودند. پس در آن شب سی و دو نفر از لشکر پسر سعد لعین بر آن قوم سعادت آیین عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است که به ایشان ملحق شدند و حال حضرت امام علیه السّلام همیشه در کثرت
متن عربی: سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا. وَکَذا کانَتْ سَجِیَّهُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فی کَثْرَهِ صَلاتِهِ وَکَمالِ صِفاتِهِ. وَذَکَرَ (ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِی الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ کِتابِ (الْعِقْدِ( قالَ: قیلَ لِعَلیٍّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبیکَ؟ فَقالَ: اءَلْعَجَبُ کَیْفَ وُلِدْتُ لَهُ، کان یُصَلّی فِی الْیَوْمِ وَاللَّیْلَهِ اءَلْفَ رَکْعَهٍ، فَمَتی ک انَ یَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ. قالَ: فَلَمّا کانَ الْغَداهُ اءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَهٍ فیها مِسْکٌ کَثیرٌ وَجُعِلَ فیها نُورَهٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِیَطْلِیَ. فَرُوِیَ: اءَنَّ بُرَیْرَ بْنَ خُضَیْرٍ الْهَمْدانی وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاری وَقَفا عَلی بابِ الْفُسْطاطِ لِیَطْلِیا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَیْرٌ یُضاحِکُ عَبْدَ الرَّحْمنِ. فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: یا بُرَیْرُ اءَتَضْحَکُ! ما هذِهِ ساعَهُ ضِحْکٍ وَلا باطِلٍ. فَقالَ بُرَیْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمی اءَنَّنی ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ کَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِکَ اسْتِبْشارا بِما ترجمه : صلات و در صفات کمالیه آن فرزند سرور کاینات ، بر این منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علمای عامّه در جزو چهارم از کتاب (عقدالفرید( خود ذکر نموده که خدمت افضل المتهجّدین امام زین العابدین علیه السّلام عرض نمودند که چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندک بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم که من چگونه از او متولد گردیدم ؛ زیرا که آن حضرت در هر شبانه روزی ، هزار رکعت نماز می خواند! پس با چنین حال چگونه فراغت داشت که بازنان مجالست نماید. راوی گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد که خیمه بر پا نمودند و امر فرمود که کاسه بزرگی که عرب آن را (جفنه ( می گویند، پر از مُشک فراوان و نوره کردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنکه نوره بکشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است که بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنکه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال (بریر( با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : کسان من همه می دانند که من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه که به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست
متن عربی : نَصیرُ إِلَیْهِ، فَوَاللّهِ ما هُوَ إِلاّ اءَنْ نَلْقی هؤُلاءِ الْقَوْمَ بِاءَسْیافِنا فَنُعالِجَهُمْ بِها ساعَهً، ثُمَّ نُعانِقُ الْحُورَ الْعَیْنَ. قالَ الرّاوی : وَرَکِبَ اءَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ. فَبَعَثَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بُرَیْرا بْنَ خُضَیْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ یَسْمَعُوا وَذَکَّرَهُمْ فَلَمْ یَنْتَفِعُوا. فَرَکِبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ناقَتَهُ – وَقیلَ: فَرَسَهُ- فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَاءَنْصَتُوا. فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنی عَلَیْهِ وَذَکَرَهُ بِما هُوَ اءَهْلُهُ، وَ صَلّی عَلی مُحَمَّدٍ صلّی اللّه علیه و آله وَ عَلَی الْمَلائِکَهِ وَالاَْنْبیاءِ وَالرُّسُلِ، وَاءَبْلَغَ فی الْمَقالِ. ثُمَّ قالَ: (تَبّا لَکُمُ اءَیَّتُهَا الْجَماعَهُ وَتَرْحا حینَ إِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهینَ فَاءَصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ. سَلَلْتُمْ عَلَیْنا سَیْفا لَنا فی ایمانِکُمْ. ترجمه : مگر آنکه یک ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به کار جنگ کوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود. سخنرانی امام علیه السّلام در صبح عاشورا راوی گوید: لشکر عنید عمر نحس پلید سوار شدند، پس حضرت امام علیه السّلام ، بُریر بن خُضَیْر را اَشْقیا را موعظه نماید و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصیحت را به جا آورد ولی آنها گوش به نصایح او ندادند و ایشان را متذکّر ساخت ولی نفعی نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفیس مقدّس بر شتر خویش و به قولی بر اسب خود سوار گردید و از ایشان بخواست که ساکت شوند، پس ساکت شدند. آنگاه امام علیه السّلام حمد و ثنای الهی نمود و ذکر خدا به آنچه که ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائکه و انبیا و مُرسلین ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بیان را به نهایت رسانید سپس این کلمات را فرمود: ای مردم ! زیان و سختی بر شما باد! هر آینه آن هنگام که سرگردان و حیرانید از ما طلب فریادرسی کردید (شاید مراد آن حضرت طغیان معاویه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت علی علیه السّلام که اهل کوفه مبتلا به طغیان و فساد او بودند و محتمل است که زمان کفر و جاهلیّت باشد که در تیه ضلالت همه خلق ، حیران بودند و به شمشیر علی علیه السّلام به شاهراه هدایت رسیدند). پس ما مرکب های خود را راندیم و با شتاب به سویتان آمدیم از برای آنکه به فریادتان برسیم (یعنی از مذلّت کفر یا از قید طغیان معاویه ، شما را خلاص نماییم ) ولی شما بر روی ما شمشیر
متن عربی : فَیا لِلّهِ مِنْ وَرِعٍ اءُریقَ دَمُهُ فی تِلْکَ الْحُرُوبِ وَ کَمالٍ نَکَسَ عَلَمُهُ بِتِلْکَ الْخُطُوبِ. وَ لَئِنْ عُدِمْتُ مُساعَدَهَ اءَهْلِ الْمَعْقُولِ، وَ خَذَلَنی عِنْدَ الْمَصائِبِ جَهْلِ الْعُقُولِ، فَانَّ لی مُسْعِدا مِنَ السُّنَنِ الدّارِسَهِ وَالاعْلامِ الطّامِسَهِ، فَانَّها تَنْدُبُ کَنَدْبی وَ تَجِدُ مِثْلَ وَجْدی وَ کَرْبی . فَلَوْ سَمِعْتُمْ کَیْفَ یَنُوحُ عَلَیْهِمْ لِسانُ حالِ الصَّلواتِ، وَ یَحِنُّ الَیْهِمْ انْسانُ الْخَلَواتِ، وَ تَشْتاقُهُمْ طَوِیَّهُ الْمَکارِمِ، وَ تَرْتاحُ الَیْهِمْ اءَنْدِیَهُ الاکارِمِ، وَ تَبْکیهِمْ مَحارِیبُ الْمَساجِدِ، وَ تُنادیهِمْ مئآرِیبُ الْفَوائِدِ، لِشَجاکُمْ سِماعُ تِلْکَ الْواعِیَهِ النّازِلَهِ، وَ عَرَفْتُمْ تَقْصیرَکُمْ فی هذِهِ الْمُصیبَهِ الشّامِلَهِ. بَلْ، لَوْ رَاءَیْتُمْ وَجْدتی وَانْکِساری وَ خُلُوَّ مَجالِسی وَ آثاری ، لَرَاءَیْتُمْ ما یُوجِعُ قَلْبَ الصَّبُورِ وَ یُهَیِّجُ اءَحْزانَ الصُّدورِ، وَ لَقَدْ شَمَتَ بی مَنْ کانَ یَحْسُدُنی مِنَ الدِّیارِ، وَ ظَفَرتْ بی اءَکُفُّ الاخْطارِ. فَیا شَوْقاهُ الَی مَنْزِلٍ سَکَنُوهُ، وَ مَنْهَلٍ اءَقَامُوا ترجمه : از این شخص ورع که خونش در این جنگها بریخت و افسوس از لشکر کمال که رایتش در این گرفتاریهای بزرگ سرنگون گردید اگر بشر که ارباب عقولند، مرا در این گریه و زاری مساعدت نکنند و یا که مردم جاهل در این مصیبت تو، یاریم نماید، یاوران من همان تپه های خاکهای کهنه و آثار خانه های ویران شده (که صاحبانشان مرده ). زیرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند اگر بشنوید که چگونه نماز به زبان حال در عزای ایشان نوحه دارد و بزرگی طبیعت و کرامت لقای ایشان را مشتاق و بخشش کرم خواهان نشاط دیدارشان است و محرابهای مساجد بر فقدانشان گریان است و حاجات محتاجین به عطاها و فواید ایشان چسان ناله و فریاد کنان است . البته از شنیدن این بانگها و فریادها، گرفتار غم و اندوه می شدید و آگاه بودید که در ادای حق این مصیبت فراگیرنده کوتاهی و تقصیر را مجالی نبوده ، بلکه اگر وحدت حال و شکستگی بال مرا دیده بودید و محفل بی انیس و آثار فقدان همنشینم را مشاهده می نمودید، البته مطلع می شدید بر داغهای نهانی من که موجب درد دلهای ثبور و هیجان اندوه صدور است . سایر خانه ها بر من حسد برده و شماتت نموده و دست خطرهای گردون بر من ظفر یافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هایی که یاران در آن منزل گزیدند و وادی که در آن آرمیدند.
متن عربی : دَواءِ غَیْرِهِمْ لا یَشْفینی ، وَ ها اءَنا قَدْ لَبِسْتُ لِفَقْدِهِمْ اءَثْوابَ الاحْزانِ، وَ اءَنَسْتُ مِنْ بَعْدِهِمْ بِجِلْبابِ الاشْجانِ، وَ یَئِسْتُ اءَنْ یَلم بِی التَّجَلُّدُ وَالصَّبْرُ، وَ قُلْتُ: یا سَلْوَهَ الایّامِ مَوْعِدُکَ الْحَشْرِ. وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابنُ قُتَیْبَهَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ قَدْ بَکی عَلَی الْمَنازِلِ الْمُشارِ الَیها، فَقالَ: مَرَرْتُ عَلی اءَبْیاتِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلَمْ اءَرَها اءَمْثالَها یَوْمَ حَلَّتِ فَلا یُبْعِدُ اللّهُ الدِّیارَ وَ اءَهْلَها وَ انْ اءَصْبَحَتْ مِنْهُمْ بِزَعْمی تَخَلَّتِ اءَلا انَّ قَتْلَی الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ اءَذَلَّتْ رِقابَ الْمُسْلِمینَ فَذَلَّتِ وَ کانُوا غِیاثا ثُمَّ اءَضْحَوا رَزِیَّهً لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْکَ الرَّزایا وَ جَلَّتِ اءَلَمْ تَرَ اءَنَّ الشَّمْسً اءَضْحَتْ مَریضَهً لِفَقْدِ حُسَیْنِ وَالْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ فَاءسْلُکْ اءَیُّهَا السّامِعُ بِهذِهِ الْمَصائِبِ مَسْلَکَ الْقُدْوَهِ مِنْ حُمَاهِ الْکِتابِ. ترجمه : می گویم : ای مایه تسلی روزگارم ، دیدار ما و تو در روز قیامت خواهد بود. چه نیکو سروده است (ابن قتیبه ( آن هنگام که به آن منزلهای بی صاحب نظر انداخته و اشک حسرت از دیدگان جاری ساخته و این اشعار را گفته : (مررت علی ابیات آل محمد….(؛ یعنی بر خانه های بی صاحب آل رسول ، گذر نمودم دیدم که حال ایشان نه بر منوال آن روزی است که در آن بودند؛ خدا این خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نکند؛ به درستی که مصیبت شهدای کربلا از آل بنی هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذلیل نموده که هنوز اثر ذلت در آنها هوید است ؛ بنی هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اکنون داغ مصیبتی بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصیبت بزرگی ؛ آیا نمی بینی که خورشید جهان تاب رخساره اش از درد مصیبت حسین علیه السّلام ، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنین شهرها از وحشت این مصیبت ، لرزان و در اضطراب است ؟ ای شنوندگان خبر مصیبتت فرزند بتول ، در میدان اندوه چنان قدم استوار دارید که جانشینان رسول صلی الله علیه و آله که حامیان کتاب خدا بودند، استوار می داشتند.
متن عربی : فَقَدْ رُوِی عَنْ مُوْلانا زَیْنِ الْعابِدینَ ع وَ هُوَ ذُو الْحِلْمِ الَّذی لا یَبْلُغُ الْوَصْفُ الَیْهِ – اءَنَّهُ کانَ کَثِیرَ الْبُکاءِ لِتِلْکَ الْبَلْوی ، عَظِیمَ الْبَثِّ وَالشَّکْوی . فَرُوِی عَنِ الصّادِقِ ع اءَنَّهُ قالَ: (انَّ زَیْنَ الْعابِدینَ ع بَکی عَلی اءَبیهِ اءَرْبَعینَ سَنَهً، صائِما نَهارَهُ قائِما لَیْلَهُ، فاذا حَضَرَهُ الافْطارُ جاءَ غُلامُهُ بِطَعامِهِ وَ شَرابِهِ فَیَضَعُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَیَقُولُ: کُلْ یا مَوْلایَ، فَیَقُولُ: قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ع جائِعا، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشانا، فَلا یَزالُ یُکّرّرُ ذلِکَ وَ یَبْکی حَتّی یَبْتَلَّ طَعامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ وَ یَمْتَزِجُ شَرابُهُ مِنْها، فَلَمْ یَزَلْ کَذلِکَ حَتّی لَحِقَ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(. وَ حَدَّثَ مَولی لَهُ اءَنَّهُ بَرَزَ الَی الصَّحْراءِ یَوْما، قالَ: فَتَبَعْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلی حِجارَهٍ خَشِنَهٍ، فَوَقَفْتُ وَ اءَنا اءَسْمَعُ شَهیقَهُ وَ بُکاءَهُ، وَاءَحْصَیْتُ عَلَیْهِ اءَلْفَ مَرَّهٍ یَقُولُ: (لا الهَ الاّ اللّهُ حَقّا حَقّا، لا اله الاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا، لا الهَ الاّ اللّهُ ایمانا وَ تَصْدیقا(. ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ، وَ انَّ لِحَیَتَهُ وَ وَجْهَهُ ترجمه : گریه امام سجاد علیه السّلام در فراق شهیدان روایت شده در باره امام سجاد علیه السّلام با آن مقام حلم و برد باری که داشت که در وصف نگنجد، بسیار گریه بر پدر بزرگوارش می نمود و بر یاد آن مصیبتت ها صاحب شکوی و اندوه عظیم بود؛ چنانکه از امام صادق علیه السّلام روایت است که فرمود: امام زین العابدین علیه السّلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریه نمود و در این مدت چهل سال ، روزها و روزه و شبها به عبادت قیام دشات و چون هنگام افطار می شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پیش روی آن جناب حاضر می نمود و از امام می خواست تا از آنها میل فرماید، امام سجاد علیه السّلام فرمود: (قتل ابن رسول الله …(؛ یعنی فرزند رسول خدا را گرسنه شهید نمودند، فرزند پیغمبر را در حالی که عطشان بود شهید کردند. پیوسته این سخن را می گفت تاآن طعام از اشک چشم آن حضرتت تر می گردید و آب آشامیدنی نیز با اشک دیدگانش ممزوج می شد و به این حال بود تا اینکه ازدار دنیا وفات کرده و با پروردگار ش ملاقات نمود از غلام امام سجاد علیه السّلام روایت است که گفت : روزی امام علیه السّلام به صحرا تشریف بردند و من نیز به دنبال ایشان رفتم ، دیدم که آن جناب روی سنگ درشتی به سجده رفت و من هم ایستاده گوش دادم صدای گریه و ناله او را می شنیدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده می گفت : (لا اله الا…(؛ سپس سر مبارک از سجده برداشت در حالتی که صورتت و ریش مبارکش از آب چشمانش تر متن عربی : قَدْ غُمِرا مِنَ الدُّمُوعِ. فَقُلْتُ: یا مَوْلای، اءَما آنَ لِحُزْنِکَ اءَنْ یَنْقَضِی؟ وَ لِبُکائِکَ اءَنْ یَقِلَّ؟ فَقالَ لی : (وَیْحَکَ، انَّ یَعْقُوبَ بْنَ اسْحاقَ بْنِ ابْراهیمَ کانَ نَبِیّا ابْنَ نَبِی لَهُ اثْنی عَشَرَ ابْنا، فَغَیَّبَ اللّهُ سُبْحانَهُ واحِدا مِنْهُمْ فَشابَ رَاءْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَاحْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَالْهَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکاءِ وَ ابْنُهُ حَی فی دارِ الدُّنْیا، وَ اءَنا رَاءَیْتُ اءَبی وَ اءَخی وَ سَبْعَهَ عَشَرَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتی صَرْعی مَقْتُولینَ، فَکَیْفَ یَنْقَضی حُزْنی وَ یَقِّلُ بُکائی ؟!(. وَ ها اءَنَا اءَتَمَثَّلُ وَ اءُشیرُ الَیْهِمْ ص فَاءَقُولُ: مَنْ مُخْبِرُ الْمُلْبِسینا بِانْتِزاحِهِمُ ثوْبا مِنَ الْحُزْنِ لا یَبْلی وَ یُبْلینا انّ الزَّمانَ الّذی قَدْ کانَ یُضْحِکُنا بِقُرْبِهِمْ صارَ بِالتَّفْریقِ یُبْکینا حالَتْ لِفُقْدانِهِمْ اءَیّامُنا فَغَدَتْ سُودا وَکانَتْ بِهِمْ بِیضا لَیالینا ترجمه : گردیده بود. عرض کردم : ای سید و مولای من ! آیا وقت آن نرسیده که اندوه شما تمام و گریه تان اندک شود؟ امام سجاد علیه السّلام فرمودند: وای بر تو! یعقوب بان اسحاق بن ابراهمی علیه السّلام ، نبی بن نبی بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند یکی از پسرانش را از نظر او غائب گردانید، از اندوه هجران او، موی سرش سفید گشت و از انبوه غم کمرش خم شد و چشمانش از بسیاری گریه ، نابینا گردید و حال آنکه هنوز فرزندش زنده بود، ولی من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و هفده نفر از اهلبیتم در برابر چشم خویش ، آن دشمنان کافر کیش ، کشته و بر خاک افکندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گریه ام اندک شود؟! مؤ لف گوید: من به همین مناسبت به اشعاری تمثل می جویم و آن ابیات را در این جا ذکر می نمایم : (من مخبر….(؛ یعنی کیست آنکه به شهیدان کربلا خبر رساند که از درود خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانیدند، لباس اندوهی را که هرگز کهنه و پوسیده نمی گردد بلکه او باقی است تا آنکه بدنهای ما را پوساند؛ همان روز گاری که ما را به قرب و وصال ایشان تاکنون خندان می داشت ، اکنون به سبب فراق آنان ما را گریانید دوری همیشگی ایشان ، روزگار مرا دگرگون و سیاه گردانید، پس از آنکه شبهای تاریک ما را منور ساخته بود. متن عربی : وَ هاهُنا مُنْتَهی ما اءَرَدْناهُ، وَ مَنْ وَقَفَ عَلی تَرْتیبِهِ وَرَسْمِهِ مَعَ اخْتِصارِهِ وَ صِغَرِ حَجْمِهِ عُرفَ تَمیزُهُ عَلی اءَبْناءِ جِنْسِهِ وَ فُهِمَ فَضیلَتُهُ فی نَفْسِهِ. وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رِبِّ العالَمینَ وَ صَلاتُهُ وَ سَلامُهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ. مؤ لف گوید: مؤ لف گوید: در این جا نوشته ما به پایان می رسد و هر کس از مطالعه کنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نماید خواهد دانست که به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتیاز و رجحان دارد. مترجم گوید: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانید که ترجمه این کتاب شریف در اندک زمانی ختم گردید و لکن چون در ایام ماه مبارک رمضان سال 1321 ه. ق بنای طبع گردید، تفسیر از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با کمال جهد و کوشش متصدی اعراب و تصحیح لغات و تعلیق بعضی حواشی مفیده و تلفیق متن با ترجمه گردیدم و اشهد بالله کمال زحمت و مشقت در این باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحیح و ماخذلغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنکه در مقابله نمودن یک جز و از اول کتاب فی الجمله تسامح گردید، چون این احقر مطلع گردیدم زحمت را بر خود قرار دادم که تمام جزو اول را مرور نموده و کاملا تصحیح نمایم . امید از اخلاق کریمه اهل کمال و ارباب فضل آن است که بر لغزشها و خطایای واقفه ذیل عفو بپوشانند که هیچ انسانی از خطا محفوظ نیست . 25 ماه ذی الحجه الحرام ، سال 1321 ه . ق الا حقر القاصر: ابن محمد باقر الموسوی الدزفولی ، محمد طاهر عفی الله عن جرائمهما اللهم اغفرلی و لمن له علی حق من المومنین .
سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش
سرنوشت قاتلان سید الشهدا و یارانش ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهی کرد، از گندم عراق بسیاری نخواهی خورد، آن ملعون از روی استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت ری به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهای خوشی که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد. و به روایت دیگر: از آن بوی خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحرای کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونی تیری به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب می خورد سیراب نمی شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش جهنم واصل گردید. ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختی در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهی چشید تا آنکه تشنه بمیری یا به حکم ابن زیاد در آیی ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگی بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد می کرد، و هر چند آب می آشامید سیراب نمی شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد. و بعضی گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدی بود، و بعضی گفته اند که : حمید بن مسلم بود. ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائی از قبیله (دارم ( تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را می گرفت و به جانب آسمان می ریخت ، پس آن ملعون به بلائی مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد می کرد، و آتشی از شکمش شعله می کشید و پشتش از سرما می لرزید، و در پشت سرش بخاری روشن می کرد و هر چند آب می خورد سیراب نمی شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد. ابن بابویه و شیخ طوسی به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگی بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم و موضعی نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه ای به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبی آمد و گفت : دستوری دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهی شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائی مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائی به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بی نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو می برد، آتش در بالای آب حرکت می کرد و منتظر او می بود تا سر بیرون می آورد، چون سر بیرون می آورد، در بدنش می افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید. ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردی از قبیله بنی دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روی او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویی و سفیدی بود، من به او گفتم که : از بس که روی تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئی از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانی او ظاهر بود، و سر او را آورده ام . راوی گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبی سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهای اسب می خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکی بلندتر می بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : ای فرزند! بلائی که صاحب این سر بر او می آورد زیاده از خفتی است که او به این سر می رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزی که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب می روم به نزدیک من می آید و می گوید که بیا، و مرا بسوی جهنم می برد و در جهنم می اندازد، و تا صبح عذاب می کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صدای فریاد او ما شبها به خواب نمی توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است . ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهای اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشای آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم می گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم ماری آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینی او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینی دیگرش رفت ، و پیوسته چنین می کرد. ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهای ابحر بن کعب که بعضی از جامه های حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک می شد و در زمستان خون از دستهای آن ملعون می ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگری را جعوبه بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد. ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردی از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شتری و قدری زعفران آورد، چون آن زعفران را می کوبیدند، آتش از آن شعله می کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد می رسانیدند، آتش از آن شعله می کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره های آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند، آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگری از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائی گفت ، از دو شهاب آمد و دیده های او را کور کرد. سدی ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضی روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائی را دیدم از سبب کوری از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیری نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردی به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلی الله علیه و آله تو را می طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائی نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهای خود بالا زده است ، و حربه ای به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعی در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکی بر بالای سرش ایستاده است و شمشیری از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل می رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که می زند آتش در او می افتد و می سوزد، و باز زنده می شود و بار دیگر ایشان را به قتل می رساند. من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : ای دشمن خدا، هتک حرمت من کردی و عترت مرا کشتی و رعایت حق من نکردی ، گفتم : یا رسول لله شمشیری نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتی ، ولیکن در میان لشکر آنها بودی و سیاهی لشکر ایشان را زیاد کردی ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتی پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده های من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم . در بعضی از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشی در روی او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوی من گردانید و گفت : دیدی ؟ گفتم : بلی ، گفت : به دیگری نقل مکن . ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه نقل می کرد وقایعی را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائی که حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن علی علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادی که حق تعالی در قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس ) و اول فسادهای عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهای آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببیندید که سرخی در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است . 167 گفتند: ای کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت می گرید؟! گفت : وای بر شما! کشتن حسین امری است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد می کنم به حق آن خداوندی که جان کعب در دست اوست که بر او خواهند گریست گروهی از ملائکه آسمانهای هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون می شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبری نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهای ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف می روند، چون شب جمعه می شود، نود هزار ملک در آنجا نازل می شوند و بر آن امام مظلوم می گریند و فضایل او را ذکر می کنند، و در آسمان او را (حسین مذبوح ( می گویند و در زمین او را (ابو عبدالله مقتول ( می گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم می نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعی از شیعیان او بر روی زمین نمی بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم می بارید. پس کعب گفت : ای گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین می گویم ، به خدا سوگند که حق تعالی چیزی نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه برای حضرت موسی علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده ای که مخلوق شده و می شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را برای دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالی فرمود: ای آدم چون ایشان اختلاف کردند، دلهای ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادی در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را پس حق تعالی واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد. ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزی بر در کعبه طواف می کردم ناگاه مردی را دیدم که دستهای او بریده بود و روی او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و می گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و می دانم که نخواهی آمرزید؛ من گفتم : وای بر تو چه گناه کرده ای که نین نا امید از رحمت خدا گردیده ای ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامی که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضی از جامه های آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش عظیم از آن صحرا بلند شد، و صدای گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسی را نمی دیدم ، و در میان آنها صدائی می شنیدم که می گفت : ای فرزند شهید من ، وای حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکی از ایشان می گویدکه : ای فرزند بزرگوار وای حسین مقتول به سیف اشرا، فدای تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو. ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، ای برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر می گریست . پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : ای پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، ای پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روی خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روی خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می گفت که : فدای تو شوم ای حسنن که تو را سر بریده می بینم و در خون خود غلطیده می بینم ، ای فرزند گرامی ، که جامه های تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : ای جد بزرگوار شترداری که با من بود و با او نیکیهای بسیا کرده بودمم ، او به جزای آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلی الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردی و از من شرم نکردی که جگر گوشه مرا عریان کردی ، خدا روی تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهای تو را قطع کند، پس در همان ساعت روی من سیاه شده و دستهای من افتاد، و برای این دعا می کنم و می دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله رد نمی شود، و من آمرزیده نخواهم شد. ایضا روایت کرده است که مرد خدادی ( آهنگری ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء می رفتند، از آهن بسیاری برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه های ایشان را درستت می کرد و میخ های خیمه های ایشان را می ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح می کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان می نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند. چون برگشتم شبی در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنی زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره ای پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیای ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او می آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتی سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او می آمدند، و هر حکمی می فرمود اطاعت می کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را. ناگه دیدم که یکی از آنها که در رکاب او بودند بازوی مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کی که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند می دهم که بگوئی او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه می فرماید اطاعت می کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکری که همراه بودند، و جمعی را نمی شناختم و زنجیری از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهای او شعله می کشید ن و جمعی دیگر که با او بودند پاره ای در زنجیرهای آتش بودند، و پاره ای غلهای اتش در گردن داشتند، و بعضی مانند من ملائکه به بازوهای ایشان چسبیده بودند. چون پاره ای راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بر کرسی رفیعی نشسته است و دو مرد نورانی در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکی نوح علیه السّلام است و دیگری ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله گفت : چه کردی یا علی ؟ فرمود: احدی از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را. چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال می کرد که چه کردی با فرزند من حسین و می گریست ، و همه اهل محشر از گره او می گریستند، پس یکی از ایشان می گفتم که : من آب بر روی او بستم ، و دیگری می گفت : من تیر به سوی او افکندم ، و دیگری می گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگری می گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فریاد بر آورد: ای فرزندان غریب بی یاور من ، ای اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : ای پدر م آدم و ای برادر من نوح و ای پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوی جهنم ، پس یک یک ایشان را می کشیدند به سوی جهنم می بردند، تا آنکه مردی را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردی ؟ گفت : من تیری و نیزه ای نینداختم و شمشیری نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزی عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده ای ، و سیاهی لشکر ایشان را زیاده کرده ای ، و قاتلان فرزندان مرا یاری کرده ای ، ببرید او را به سوی جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمی نیست امروز مگر برای خدا و رسول خدا و وصی او. چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوی آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزاری جسته اند و مرا لعنت می کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد. در بیان بعضی از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضی از قاتلان آن حضرت شیخ طوسی به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضی از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: ای منهال چه شد حرمله بن کاهل اسدی ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمی آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابی عبیده ثقفی خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتی داشت ، بعد از چند روز که از دیدنی های مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتی رسیدم که او از خانه بیرون می آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : ای منهال ! چرا دیر به نزد ما آمی ، و ما رامبارک باد نگفتی ، و با ما شریک نگردیدی در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن می گفتم و می رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظاری می برد، ناگاه دیدم که جماعتی می آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرمله بن کاهل را گرفتیم . چون اندک زمانی گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدی ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهای و پاهای او را بریدند، و فرمود: پشته های نی آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتی ؟ گفتم : تسبیح من برای ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالی حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعای آن حضرت را مشاهده کردم . پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدی از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنی و به خان من فرود آئی و از طعام من تناول نمائی ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : ای منهال تو مرا خبر می دهی که حضرت علی بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف می کنی که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز برای شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را برای ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعی از شهدا شهید کرد، بعضی گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد. ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابی عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلی الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهای اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والی بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلی و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا – و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند چون ابراهیم بیرون می رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : می خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و می خواهم که قدمهای من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخی لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : ای اهل حق ، وای یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن علی و اهل بیت او، و اینک به پای خود به نزد شما آمده است با لشکرهای خود که لشکر شیطان است ، پس مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالی آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه های مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد می کردند: ای طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعی از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : ای یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که می فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهری که آن را خازر می گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه ای که از نصرت مایوس خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید. پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پی ایشان رفتند و ایشان را می کشتند و می انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلی و عبدالله ایاس سلمی و ابوالاشرس والی خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند. چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه ای را که ایستاده بودند و مقاتله می کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردی آمد و بر استری سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال می کرد، و هر که نزدیک او می رفت او را بر زمین می افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتی بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پای او را جدا کردم ، و از او بوی مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردی آمد و در میان کشته گان او را تفحص کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب می سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن می کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه های خود می زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح می افروختند چون (مهران ( غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقای او در آن شب چراغهای عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربی گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست می داشت و نزد او مقرب بود. چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهای لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکی از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر داری از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابی برای من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدری از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریای جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوی تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهای سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتی نزد او حضار کردند که او چاشت می خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتی آوردند نزد من که چاشت می خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتی بردند که او چاشتت می خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدی پیدا شد و در میان سرها می گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینی ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینی او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روی آن لعین می زد و بر جبین پرکین آن لعین می مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوی که به کافر نجسی مالیده ام . پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذی الکلاع را با عبدالرحمن بن ابی عمره ثقفی و عبدالله بن شداد جشمی صایب بن مالک اشعری به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه ای به او نوشت که : اما بعد به درستی که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوی دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یاری رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پی آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه های دلهای مومنان را پاک کردند و سینه های شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهای سرکرده های ایشان را به خدمت تو فرستادم . چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول می نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار می کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائی به من سر آن ملعون را در وقتی که من چاشت خورم ، پس شکر می کنم خداوندی را که دعای مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون . چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادی وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه ماری پیدا شد و بر بینی آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینی آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه های مکه بیندازید. که مردم پامال کنند. پس مختار تفحص می کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را می یافت به قتل می رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از برای عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از برای او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد. روزی مردی نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد می کرد که مردی را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودی ، پس عمر از کوفه بیرون رفت بسوی موضعی در خارج کوفه که آن را حمام می گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردی واز دست مختار بیرون نمی توانی رفت ، چون مطلع می شود که از کوفه بیرون رفته می گوید: امان من شکسته شد، و تو را می کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت . راوی گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم می گوید که چه شد امانی ه مرا دادی ، و اکنون می شنوم که ارداده قتل من داری ، و اکنون می شنوم که ارداده قتل من داری ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهی آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفی درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانی ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را می شناسی ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : ای ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض علی بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابری تواندکرد. پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوی شد و روسای قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامی و شرابی گوارا نیست تا یکی از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روی زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روی زمین زنده نخواهم گذاشت و کسی نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را می آوردند می گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل می رسانید. پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذی الجوشن شتری از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه ای که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند پس عبدالله بن اسید جهنی و مالک بن هیثم کندی و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : ای دشمنان خدا کحاست حین بن علی ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبی به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودی که کلاه آن امام مظلوم را برداشتی ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلی تو برداشتی ، پس فرمود که دستها و پاهای او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند. پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلی و عبدالله بن قیس خولانی را نزد او حاضر کردند، پس گفت : ای کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهای آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزی که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند. پس معاذ بن هانی و ابو عمره را فرستاد به خانه خولی بن یزید اصبحی که سر مبارک آن حضرتت را برای ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدی او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثنای راه مختار را دیدند که با لشکر خود می اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت . چون شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوی بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعی از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیاری جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنی را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد. به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را برای مختار فرستاد. بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را می یافت می کشت و هر که می گریخت خانه او را خراب می کرد، و ندا می کرد که : هر غلامی که آقای خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد می کنم و جایزه می بخشم ، پس بسیاری از غلامان آقاهای خود را کشتند وسرهای ایشان را به خدمت او آوردند. شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب (عمل الثار( روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و اول طلب کرد آن جماعی را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پای ایشان را به میخهای آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهای ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره های ایشان را به آتش سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند. و ابو عمره ار با جماعتی فرستاد به خانه خولی بن یزید اصبحی که خانه او را محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که نمی دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوی بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن کامل را فرستاد به سوی حکم بن طفیل که تیری به سوی عباس افکنده بود و جامه های عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدی که قاتل علی بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند. و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهای آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهای و را قطع کردند ن و روغن زیتی را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپای او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث گریخت به قصری که در حوالی قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود که دستها و پاهای او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد. و در تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام فرمود: چنانچه بعضی از بنی اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامی دشات ، و بعضی معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزی واقع خواهد شد؟ فرمود: بلی البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالی عذابی بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائی که بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنی اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسری است از قبیله بنی ثقیف که او را مختار بن ابی عبیده می گویند. حضرت علی بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: علی بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتی می کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله این را گفته باشد یا علی بن ابیطالب این را گفته باشد، علی بن الحسین کودکی اس و با طلی چند می گوید و اتباع خد را فریب می دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم . چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتی گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمی آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمی توانی مرا کشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشی ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه قتل او شد، عقربی او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : ای حجاج نمی توانی مرا کشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذی لاکتاف گفت در وقتی که شاپور عربان را می کشت و ایشان را مستاصل می کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتی که شاپور عربان را مستاصل می کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلی گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را می کشی و ایشان بدی نسبت به تو نکرده اند؟ شاپور گفت : برای آن می کشم که در کتب دیده ام که مردی از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمد می گویند، و دعوی پیغمبری خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ایشان را می کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در کتب دروغگویان دیده ای ، روا نباشد که بی گناه چند رابه گفته دروغگوئی به قتل رسانی ، و اگر در کتب راستگویان دیده ای پس خد حفظ خواهد کرد آن اصلی را که آن مرد از او بیرون می اید و تو نمی توانی که قضای خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی ، و اگر از خدا را بر هم زنی و تقدیر حق تعالی را باطل گردانی ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدی ، شاپور گفت : راستت گفتی ای نزار، یعنی : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت . ای حجاج حق تعالی مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع می شود از کشتن من یا اگر مرا بکشی بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شکی نیست . باز حجاج جلاد را گفت که : بزن گردن او را، مختار گفت که ، او نمی تواند، اگر خواهی تجربه کنی خود متوجه شو تا حق تعالی افعی بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانید. چون چون جلاد خواست که او را گردن بزند، ناگاه یکی ازخواص عبدالملک بن مروان از در درآمد فریاد زد که : دست از او بدارید، و نامه ای به حجاج داد که عبدالملک در آن نامه نوشته بود: اما بعد ای حجاج بن یوسف ! کبوتر برای من نامه ای آورد که تو مختار بن ابی عبیده را گرفته و می خواهی او را به قتل آوری ، به سبب آنکه روایتی از رسول خدا به تو رسیده که او را انصار بنی امیه را خواهد کشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو که او شوهر دآیه ولید عبدالملک است ، و ولید از برای او نزد من شفاعت کرده است ، و آنچه به تو رسیده است اگر دروغ است چه معنی دارد که مسلمانی را به خبر دروغ بکشی ، و اگر راست است تکذیب قول رسول خدا نمی توان کرد. پس حجاج مختار را رها کرد، و مختار به هر که می رسید می گفت که : من خروج خواهم کرد، و بنی امیه را چنین خواهم کشت . چون این خبر به حجاج رسید، بار دیگر او را گرفت و قصد قتل او کرد، مختار گفت : تو نمی توانی مرا کشت ، و در این سخن بودند که باز نامه عبدالملک بن مروان را کبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود که : ای حجاج متعرض مختار مشو که او شوهر دآیه پسر ولید است ، و آن حدیثی که شنیده ای اگر حق باشد ممنوع خواهی شد از کشتن او چنانچه ممنوع شد دانیال از کشتن بخت النصر برای آنکه مقدر شده بود که بنی اسرائیل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها کرد و گفت : اگر دیگر چنین سخنان از تو بشنوم که گفته ای تو را به قتل خواهم رسانید، باز فایده نکرد، و مختار آن قسم سخنان در میان مردم می گفت . چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتی مخفی بود تا آنکه حجاج او را گرفت و باز اراده قتل او کرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملک رسید که : او را مکش ، پس حجاج او را حبس کرد و نامه ای به عبدالملک نوشت که : چگونه نهی می کنی از کشتن کسی که علانیه در میان مردم می گوید که سیصد و هشتاد و سه هزار کس از انصار بنی امیه را خواهم کشت ؟ عبدالملک در جواب نوشت که : تو جاهلی ، اگر آنچه او می گوید حق است پس البته او را تربیت خواهیم کرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا موکل کرد بر تربیت موسی تا آنکه بر او مسلط گردید، و اگر این خبر دروغ است چرا در حق او رعایت کسی نکنیم که حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ایشان مسلط شد و کرد آنچه کرد. روزی حضرت علی بن الحسین ع خروج مختار را برای اصحاب خود ذکر می کرد، بعضی از اصحاب آن حضرت گفت : یابن رسول الله ما را خبر نمی دهی که خروج آن چه وقت خواهد بود؟ فرمود: سه سال دیگر خواهد شد و سر عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذالجوشن را به نزد ما خواهند آورد در وقتی که ما چاشت می خوریم . چون رسید روز وعده که حضرت امام زین العابدین ع برای خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، و آ، جناب طعامی برای ایشان حاضر کرد و فرممود: بخورید که امروز ستمکاران بنی امیه را به قتل می رسانند، گفتند: در کجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار ایشان را به قتل می رساند، و زود باشد که دو سر از ایشان به نزد ما بیاورند، و آن سرها را در فلان روز برای ما خواهند آورد. چون روز شد و حضرت از تعقیب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب طعامی برای ایشان طلبید، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت : حمد می کنم خداوندی را که مرا از دنیا بیرون نبرد تا در این وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود، و پیوسته نظر می کرد به سوی آن سرها و مبالغه بسیار می نمود د رشکر حق تعالی چون مقرر بد که بعد ازچاشت ن حضرت حلوائی برای میهمانان آن جناب می آوردند، در ان روز به سبب آنکه مشغول نظاره آن سرها گردیدند، حلوا نیاوردند، یکی از ندیمان آن مجلس گفت : یابن رسول الله امروز حلوا به ما نرسید، آن جناب فرمود: کدام حلوا شیرینتر است از نظر کردن به این سرها. شیخ کشی به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفتت : روزی مختار را دیدم ک کودکی بود، و حضت امیر المومنین علیه السّلام او را در دامن خد نشانیده بود و دس بر سر او می کشید و می گفت که : یا کیس یا کیس ، یعنی : ای بزرگ و دانا ایضا به سند حسن روایت کرده که حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: دشنام مدهید مختار را که او کشت کشندگان مارا و طلب خون ما کرد و زنان بی شوهر ما را به شوهر داد؛ در وقت تنگدستی ، مال میان ما قسمت کرد. ایضا به سند معتبر از عبدالله بن شریک روایت کرده اند که گفت : در روز عید اضحی رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السّلام در منی ، و حضرت تکیه فرموده بود و حلاقی طلبیده بود که س رمبارک خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پیری از اهل کوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت که ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود: تو کیستی ؟ گفت : منم حکم پسر مختار، حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیک خود نشاند، پس آن مرد گفت : می گویند که دروغگو بود، و هر چه بفرمائی من در حق او اعتقاد خواهم کرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند که پدرم مرا خبر داد که مهر مادر من از زری داده شد که مختار فرستاده بود، و او خانه های خراب شده ما را بنا کرد، و قاتلان ما را کشت ، و خونهای ما را طلب کرد، پس خد رحمتت کند او را، به خدا سوگند که خبر داد مرا پدرم که درخدمت فاطمه دختر امیر المومنین بودم که می گفت : خدا رحمت کند پدر تو را که هیچ حقی از حقوق ما را نزد احدی نگذاشت مگر آنکه طلب کرد آن را، و طلب خونهای ما کرد، و کشندگان ما را کشت . ایضا به سند معتبر از عمر پس علی بن الحسین علیه السّلام روایت کرده است که گفت : چون سر عبیدالله بن زیادو عمر بن سعد را برای پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت : حمد می کنم خدا را که طلب کرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزای خیر دهد. ایضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق علیه السّلام راویت کرده است که هیچ زنی از بنی هشام موی سر خود را شانه نکرد و خضاب نکرد، ایضا از عمر بن علی بن الحسین روایت کرده است که اول مختار برای پدرم بیست هزار درهم فرستاد، پدرم قبول کرد، و خانه عقیل بن ابیطالب را و خانه های دیگر از بنی هاشم که بنی امیه خراب کرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب باطل را اختیار کرد، بعد از آن چهل هزار دینار برای پدرم فرستاد، پدرم از او قبول نکرد و رد کرد. ایضا به سند معتبر از مام محمد باقر علیه السّلام راویت کرده است که مختار نامه ای به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام نوشت و با هدیه ای چند از عراق به خدمت ان جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند که داخل شوند، حضرت فرستاد که : دور شوید که من هدیه دروغگویان را قبول نمی کنم و نامه ایشان را نمی خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو کردند و به جای او نوشتند که : این نامه ی است به سیو مهدی محمد بن علی ، و آن نامه را بردند به سوی محمد بن حنفیه ، و او هدیه ها را قبول کرد، و نامه او را جواب نوشت . قطب راوندی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است ه چون حق تعالی خواهد که انتقام بکشد برای دوستان خود، انتقام می کشد برای ایشان به بدترین خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می کشد برای ایشان به بدترین خلق خود، چون خواهد که انتقام کشد برای خود، انتقام می کشد به دوستان خود، به تحقیق که انتقام کشید برای یحیی بن زکریا به بخت النصر که بدترین خلق خدا بود. ابن ادریس به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که چون روز قیامت شود، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله با امیر المومنین و امام حسن و امام حسین علیه السّلام بر صراط بگذرند، پس کسی از میان جهنم سه مرتببه ندا کند ایشان را که : به فریاد من برس یا رسول الله ، ان جناب جواب نگوید؛ پس سه مرتبه ندا کند: یا امیر المومنین به فریاد من برس ، آن حضرت جواب نگوید؛ پس سه مرتبه فریاد کند که : یا حسن به فریاد من برس ، آن جناب جواب نفرماید؛ پس سه مرتبه ندا کند که : یا حسین به فریاد من برس که من کشنده دشمنان توام ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام حسین علیه السّلام گوید که : حجت بر تو گرفت ، تو به فریاد او برس ، پس حضرت مانند عقابی که بجهد و جانوری را بر باید، او را از میان جهنم بیرون آورد. راوی گفت : این که خواهد بود فدای تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوی گفت : چرا در جهنم او را عذاب خواهند کرد با آن کارها که او کرد؟ حضرت فرمود: اگر دل او را می شکافتند، هر آینه چیزی از محبت ابوبکر و عمر در دل او ظاهر می شد، به حق آن خداوندی که محمد را به راستی فرستاده است سوگند یاد می کنم که اگر در دل جبرئیل و میکائیل محبت ایشان باشد، هر آینه حق تعالی ایشان را بر رو در آتش اندازد. در بعضی از کتب معتبر روایت کدره اند که مختار برای امام زین العابدین علیه السّلام صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمی خواست که زین العابدین علیه السّلام صد هزار درهم فرستاد، و آن جناب نمی خواست که آن را قبول کند، و ترسید از مختار که رد کند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آن مال را در خانه ضبط کرد چون مختار کشته شد، حقیقت حال را به عبدالمک نوشت که : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب مختار را لعنت کرد و می فرمود: دروغ می بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوی می کرد که وحی خدا بر او نازل می شود. مؤ لف گوید که : احادیث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستی ، و در میان علماء امامیه در باب او اختلافی هست ن جمعی اورا خوب می دانند و می گویند که : امام زین العابدین علیه السّلام به خروج کردن او راضی بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان تبرا از او می نمود و اظهار عدم رضا می فرمود، و مختار برای طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام خروج کرد و دعوی امامت و خلافت برای خود و دیگری نمی کرد، و بعضی از علما را اعتقاد آن است که غرض او ریاست و پادشاهی بود، و این امر را وسیله آن کرده بود، و اولا به حضرت امام زین العابدین علیه السّلام متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالی مامور نبود به خروج و نیت فاسد او را می دانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفیه متوسل شد و مردم را به سوی او دعوت میکرد و او را مهدی قرار داده بود، و مذهب کیسانیه از او در میان مردم پیدا شد، و محمد بن حنفیه را امام آخر می دانند و می گویند که : زنده است و غایب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله که اهل ان مذهب منقرض شده اند و کسی از ایشان نمانده است ، و ایشان را به این سبب کیسانی می گویند که از اصحاب مختارند و مختار را کیسان می گفتند برای آنکه امیر المومنین علیه السّلام موافق روایات ایشان او را به کیس خطاب کرد، یا به اعتبار آنکه سر کرده لشکر او و مدبر امور او ابو عمره بود که کیسان نام داشت . و آنچه از جمع بین الاخبار ظاهر می شود آن است که او در خروج خود، نیت صحیحی نداشته است ، و اکاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود میکرده است ، ولیکن چون کارهای خیر عظیم بر دست او جاری شده است ، امید نجات درباره او هست ، و متعرض احوال این قسم مردم نشدن شاید اولی و احوط باشد.
ثبت ديدگاه